داستان عاشقانه بسیار زیبا و غمگین
دلم خیلی گرفته
درباره وبلاگ


باز هم دلتنگي ، باز هم گريه هاي شبانه ام يه عاشق غمگين ، در حسرت شبهاي بي ستاره ام سخت دلتنگم ، سخت بيقرار و بي تابم ... كجاست شانه هاي گرم و مهربانت ، تا گريه كنم ؟ كجاست آن لبخندهاي عاشقانه ات تا باز هم ديوانه شوم ؟ چرا ديگر درد دلي براي گفتن نداري ؟ چرا اشكهايت را از من پنهان مي كني و حرفي براي گفتن نداري ؟ چرا قلب عاشقم را در انتظار چشمانت مي سوزاني ؟ آنقدر دلتنگ چشمانت هستم كه نمي توانم در هيچ چشم ديگري نگاه كنم آنقدر بيقرارم كه هيچ اتفاقي ، دل غمگينم را شاد نمي كند براي گريستن ، شانه هايت را كم دارم شانه هايي كه بارها و بارها در خواب و خيال ، تكيه گاه دل عاشقم بود براي عاشقي ، نگاههاي زيبايت را كم دارم نگاههايي كه تنها دليل زندگي و عشقم شد چرا ديگر براي غصه ها ، اشكها و دلتنگي هايم جوابي نداري ؟ شب دراز است و من هنوز هم در انتظار نسيم صبح سپيد مانده ام اي دل ديوانه ي من ! با غمهايت بساز و با اشكهايت بسوز ، اما دم نزن اي دل عاشق و بيقرار من ! صبر كن شايد نسيم ، خبري از عشق برايت بياورد اي دل بساز ! شايد قاصدك خبري از يار آورد صبر مي كنم و عاشق مي مانم كه خوشبختي از آن عاشقان است

پيوندها
♀★•★♥lOvE♥★•★♀
دخـتــران بـــــــــــد زرین دشــــــــت
عشـــــق من ،تـــــو به مـــن یــــــاری کن
تــــــــــــــرانه
ELAHE YE NAZ
داستـــــــــــان منـــــــــــو امیـــــــــــر
زندگی همش شروعـه ...خودتـو تموم نکـــــــن
غـــــــــــم و شـــــــــــادی
طرفـــــــــــداران داریـــــــــــوش
عـشـــــــــــق ممـنـــــــــــوع
مــطــالــب روز و خـنـــــــــــده دار
آسمـــــان زریـــــن دشـــــــــــت
طلوعـــــــــــی دوبـــــــــــاره
هـستـــــــــــی
زریـــــــــــن دشـــــــــــت(وحیـــــــــــد)
یـــــــــــک+1
جبـــران همــه ی نداشتـــه هـای منــــی
طـــــــــــوطیــــــــــــــا
دختـــران آفتاب
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلم خیلی گرفته و آدرس kasraatefe.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 41
بازدید هفته : 50
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 21780
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 16
تعداد آنلاین : 1


نويسندگان
ღعاطفهღ

آرشيو وبلاگ
آذر 1390


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 15 دی 1398برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : ღعاطفهღ

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.



نظرات شما عزیزان:

mosafer
ساعت8:11---11 مرداد 1392
سلامــــ!!اخی خعلی قشنگ بود.

مريم
ساعت9:49---24 فروردين 1392
سلام..ممنون بسيار زيبا بود

علی
ساعت23:58---8 فروردين 1392
واااااااااااااااااااااااای قشنگ بود

ستاره سربی
ساعت20:28---18 تير 1391
▒)(▒)_______███☼███____(▒)(▒)

(▒)(█)(▒)__ ███_☼██████

_(▒)(▒)___██____████████

_________██____███▒▒▄▒▒....

__________██____█▒▒▒▒▒▒...

___________██____ █▒▒▒♥___(▒)(▒)

____________██_____▒▒____(▒)(█)(▒)

__________ __██____▒▒______(▒(▒)

_____________██__▓▓▒▓_______█

________██__██ ▓▓▓▒▒▒▓____█

_(▒)(▒)___███_ ▓▓_▓▓▓▓▓___█

(▒)(█)(▒)______▓▓__▓▓▓▓▓___█

_(▒)(▒)_____ _▓▓__▓▓▓▓▓___█___█

___________ ▓▓___▓▓▓▓_▓___█_█

__________ ▓▓___▓▓▓▓__▓▓__█

_________ ▓▓___███☼█__▓▓__█

___♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥▒♥ __▓▓_█

___ ♥▒♥▒▒♥▒♥▒♥▒♥▒▒♥▒♥__▒▒


مرضیه ج
ساعت19:29---15 تير 1391
سلام عاطفه جون چطوری؟میشه منم با اسم وبلاگم (asman1374) لینک کنی؟مرضیه هسم

نگار
ساعت10:49---12 تير 1391
سلام چطوری-ایولااااااااااااااا حال کردم با اهنگت مطالبتم خوب بود(از طرف یه همکلاسی گل)

moein
ساعت7:10---14 ارديبهشت 1391
سلام میشه منو با این اسم لینک کنی!
[[محکوم ولی بی گناه]]
اگه کردی خبرم کن تا منم لینکت کنم منتظرم!


آیدا و آیناز
ساعت13:20---15 دی 1390
سلاااااااااااااااااااااااااااا ام
وبت زیباست و مطالب جالب داری
خوشحال میشیم به ما هم سربزنی
بای تا های


امیر
ساعت11:33---15 دی 1390
فوق العادست.اشک تو چشم آدم جمع میشه.وقت کردی به وب من هم سر بزن.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: